غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 378
نمايش فراداده

  • شكست عهد مودت نگار دلبندم به خاك پاى عزيزان كه از محبت دوست تطاولى كه تو كردى به دوستى با من اگر چه مهر بريدى و عهد بشكستى بيار ساقى سرمست جام باده عشق من آن نيم كه پذيرم نصيحت عقلا به خاك پاى تو سوگند و جان زنده دلان بيا بيا صنما كز سر پريشانى به خنده گفت كه سعدى از اين سخن بگريز به خنده گفت كه سعدى از اين سخن بگريز
  • بريد مهر و وفا يار سست پيوندم دل از محبت دنيا و آخرت كندم من آن به دشمن خون خوار خويش نپسندم هنوز بر سر پيمان و عهد و سوگندم بده به رغم مناصح كه مي دهد پندم پدر بگوى كه من بي حساب فرزندم كه من به پاى تو در مردن آرزومندم نماند جز سر زلف تو هيچ پابندم كجا روم كه به زندان عشق دربندم كجا روم كه به زندان عشق دربندم