غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 423
نمايش فراداده

  • آن كس كه از او صبر محالست و سكونم پرسيد كه چونى ز غم و درد جدايى زان گه كه مرا روى تو محراب نظر شد مشنو كه همه عمر جفا برده ام از كس بيمست چو شرح غم عشق تو نويسم آنان كه شمردند مرا عاقل و هشيار شمشير برآور كه مرادم سر سعديست شمشير برآور كه مرادم سر سعديست
  • بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم گفتم نه چنانم كه توان گفت كه چونم از دست زبان ها به تحمل چو ستونم جز بر سر كوى تو كه ديوار زبونم كتش به قلم درفتد از سوز درونم كو تا بنويسند گواهى به جنونم ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم