غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 519
نمايش فراداده
-
تو خون خلق بريزى و روى درتابى
تصد عنى فى الجور و النوى لكن
چو عندليب چه فريادها كه مي دارم
الى العداه وصلتم و تصحبونهم
نه هر كه صاحب حسنست جور پيشه كند
احبتى امرونى بترك ذكراه
غمت چگونه بپوشم كه ديده بر رويت
مرا تو بر سر آتش نشانده اى عجب آنك من از تو سير نگردم كه صاحب استسقا
من از تو سير نگردم كه صاحب استسقا
-
ندانمت چه مكافات اين گنه يابى
اليك قلبى يا غايه المنى صاب
تو از غرور جوانى هميشه در خوابى
و فى ودادكم قد هجرت احبابى
تو را چه شد كه خود اندر كمين اصحابى
لقد اطعت ولكن حبه آبى
همى گواهى بر من دهد به كذابى
منم در آتش و از حال من تو درتابى نه ممكنست كه هرگز رسد به سيرابى
نه ممكنست كه هرگز رسد به سيرابى