غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 573
نمايش فراداده

  • اين چه رفتارست كاراميدن از من مي برى باغ و لالستان چه باشد آستينى برفشان روز و شب مي باشد آن ساعت كه همچون آفتاب مويت از پس تا كمرگه خوشه اى بر خرمنست دل به عيارى ببردى ناگهان از دست من گر تو برگرديدى از من بي گناه و بى سبب چون نيايد دود از آن خرمن كه آتش مي زنى اين طريق دشمنى باشد نه راه دوستى عيب مسكينى مكن افتان و خيزان در پيت سعديا گفتار شيرين پيش آن كام و دهان سعديا گفتار شيرين پيش آن كام و دهان
  • هوشم از دل مي ربايى عقلم از تن مي برى باغبان را گو بيا گر گل به دامن مي برى مي نمايى روى و ديگر باز روزن مي برى زينهار آن خوشه پنهان كن كه خرمن مي برى دزد شب گردد تو فارغ روز روشن مي برى تا مگر من نيز برگردم غلط ظن مي برى يا ببندد خون از اين موضع كه سوزن مي برى كبروى دوستان در پيش دشمن مي برى كان نمي آيد تو زنجيرش به گردن مي برى در به دريا مي فرستى زر به معدن مي برى در به دريا مي فرستى زر به معدن مي برى