غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 91
نمايش فراداده
-
سرمست درآمد از درم دوست
چون ديدمش آن رخ نگارين
رضوان در خلد باز كردند
پيش قدمش به سر دويدم
يك باره به ترك ما بگفتى
بر من كه دلم چو شمع يكتاست
چشمش به كرشمه گفت با من
گفتم همه نيكوييست ليكن بشنو نفسى دعاى سعدى
بشنو نفسى دعاى سعدى
-
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
در خود به غلط شدم كه اين اوست
كز عطر مشام روح خوش بوست
در پاى فتادمش كه اى دوست
زنهار نگويى اين نه نيكوست
پيراهن غم چو شمع ده توست
در نرگس مست من چه آهوست
اينست كه بي وفا و بدخوست گر چه همه عالمت دعاگوست
گر چه همه عالمت دعاگوست