غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 112
نمايش فراداده

  • عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراك زد بر جمال و چهره ى او عقلها را پيرهن حسن او خورشيد و ماه و زهره بر فتراك بست آتش عشقش جنيبتهاى زر چون در كشيد شاه عشقش چون يكى بر كد خداى روم تاخت زهر او آب رخ ترياك برد و پاك برد درد او ديده چو افسر بر سر درمان نهاد جادوى استاد پيش خاك پاى او بسى عقل و جان را همچو شمع و مشعله كرد آنگهى مى سنايى را همو داد و همو زان پس به جرم مى سنايى را همو داد و همو زان پس به جرم
  • عشق بازى را بكرد و خاك بر افلاك زد نعره ى عشق از گريبان تا به دامن چاك زد لطف او در چشم آب و باد و آتش خاك زد آب حيوانش به خدمت چنگ در فتراك زد گفتى افريدون در آمد گرز بر ضحاك زد درد او بر لشكر درمان زد و بي باك زد زهر او چون تيغ دل بر تارك ترياك زد بوسه هاى سرنگون بر پايش از ادراك زد آتش بى باك را در عقل و جان پاك زد سرنگون چون خوشه كرد و حدبه چوب تاك زد سرنگون چون خوشه كرد و حدبه چوب تاك زد