غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 139
نمايش فراداده

  • اى يار بى تكلف ما را نبيد بايد جام و سماع و شاهد حاضر شدند بارى ايمان و زاهدى را بر هم شكست بايد از روى آن صنوبر ما را چراغ بايد جامى بهاى جانى بستان ز دست دلبر چون مطربان خوشدل گشتند جمله حاضر اى ساقى سمنبر در ده تو باده ى تر از باده ى تو مستند اى دوست اين عزيزان سالى برفت ناگه روزى دو عيد ديدم از بوستان رحمت حالى كرانه جوييد از گفتن عبارت گر عبرتى نگيرى تا در مكان امنى خر پشته زن فرود آى گر بايدت كه بويى آنجا گل عنايت اى شكر شگرفى در گفتگوى معنى هر چند دير مانى آخر برفت بايد بفروخته خريدى آورده را ببردى چون لاله گر بخندى عمرت كرانه جويد چون لاله گر بخندى عمرت كرانه جويد
  • وين قفل رنج ما را امشب كليد بايد وين خرقه هاى دعوى بر هم دريد بايد زنار جاحدى را از جان خريد بايد وز زلف آن ستمگر ما را گزيد بايد آمد مراد حاصل اكنون مريد بايد پايى بكوفت بايد بيتى شنيد بايد زيرا صبوح ما را هل من مزيد بايد رنج و عناى مستان اكنون كشيد بايد اين هر دو عيد امروز خوشتر ز عيد بايد چون در سراى همت مي آرميد بايد در گردن اشارت معنى گزيد بايد چون وقت كوچ آمد نايى دميد بايد اينجا گل رياست مي پژمريد بايد گر لب شفات آرد آخر بديد بايد چون شكرى بخوردى زهرى چشيد بايد يارى چه ديده اى تو زين پس چه ديد بايد چون شمع اگر بگريى حلقت بريد بايد چون شمع اگر بگريى حلقت بريد بايد