غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 149
نمايش فراداده

  • هر كه در بند خويشتن نبود آنكه خالى شود ز خويشى خويش من مگوى ار ز خويش بى خبرى در خرابات هر كه مرد از خويش ارنه اى مرده هر چه خواهى گوى با سنايى ازين خصومت نيست مست باش اى پسر كه مستان را راستى را همى چو خواهى كرد راستى را همى چو خواهى كرد
  • ون خويش را شمن نبود خويشى خويش را وطن نبود زان كه از خويش مرده من نبود تن او را ز من كفن نبود از همه جز منت سخن نبود زين خصومت ورا حزن نبود دل به تيمار ممتحن نبود نيستى جز هلاك تن نبود نيستى جز هلاك تن نبود