هر كه در عاشقى تمام بود آنكه او شاد گردد از غم عشق چه خبر دارد از حلاوت عشق دورى از عشق اگر همى خواهى در ره عاشقى طمع دارى اين تمنا و اين هوس كه تراست عشق جويى و عافيت طلبى بنده ى عشق باش تا باشى
بنده ى عشق باش تا باشى
پخته خوانش اگر چه خام بود خاص دانش اگر چه عام بود هر كه در بند ننگ و نام بود كز سلامت ترا سلام بود كه ترا كار بر نظام بود عشقبازى ترا حرام بود عشق يا عافيت كدام بود تا سنايى ترا غلام بود
تا سنايى ترا غلام بود