غزلیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزلیات - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





  • تا خيال آن بت قصاب در چشم منست
    تا بديدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
    جاى دارد در دل پر خونم آن دلبر مقيم
    با من از روى طبيعت گر نياميزد رواست
    گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب
    جان آرامش همى بخشد جهانى را به لطف
    از طريق خاصيت بگريزد از آهن پرى
    هر غمى را او ز من جانى به دل خواهد همى
    ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنك
    بر وصالش دل همى نتوان نهاد از بهر آنك
    هر چه زان خورشيد رو آيد همه دادست و عدل
    هر زمان هجران نو زايد جهان از بهر من
    جامه هاى جان همى دوزم ز وصلش تا مرا
    از پس هجران فراوان چون نديدم در رهش
    گفتم اى جان از پى يك وصل چندين هجر چيست گر چه باشد با سنايى چون گل رعنا دو روى
    گر چه باشد با سنايى چون گل رعنا دو روى



  • زين سبب چشمم هميشه همچو رويش روشن است
    بر گريبان دارم آنچ آن ماه را بر دامنست
    جامه پر خون باشد آن كس را كه در خون مسكنست
    از براى آنكه من در آب و او در روغنست
    كانچه او را در زبان بايست در پيراهنست
    گر چه كارش همچو گردون كشتن ست و بستنست
    آن پريروى از شگرفى روز و شب با آهنست
    پس بدين قيمت مر او را يك جهان جان بر منست
    كودكى بس تند خوى و كره اى بس توسنست
    گر مرا روزى ازو سورست سالى شيونست
    جور ما زين گنبد فيروزه ى بى روزنست
    خود جهان گويى به هجر عاشقان آبستنست
    تن چو تار ريسمان و دل چو چشم سوزنست
    آن بتى را كافت آفاق و فتنه ى برزنست
    گفت من قصابم اينجا گرد ران با گردنست در ناى او سنايى ده زبان چون سونست
    در ناى او سنايى ده زبان چون سونست


/ 436