يار اگر در كار من بيمار ازين به داشتى ور دل ديوانه رنگ من نبودى تند و تيز عاشق بيچاره يى بي پرسشست آخر تنم كار من مشكل شد ارنى دوست در دل بردنم شد دلم مغرور آن گفتار جان افزاى توبا سنايى عهد و پيمان داشتى در دل مقيم با سنايى عهد و پيمان داشتى در دل مقيم
كار اين دلخسته را بسيار ازين به داشتى يا بهش تر زين بدى يا يار ازين به داشتى در حق بيمار خود تيمار ازين به داشتى نرگس بيكار را بر كار ازين به داشتى آه اگر در عشق من گفتار ازين به داشتىگر سنايى مرد بودى كار ازين به داشتى گر سنايى مرد بودى كار ازين به داشتى