اى پسر عشق را شكايت نيست اگرت عشق هست شاكر باش گر بنالى ز حال عشق ترا جهد كن جهد تا به عشق رسى ز عمل كام دل شود حاصل چون وصيت كنم به عشق ترا عشق ما را ولايتى دادست رايت خيل عشق فعل بودهر كرا عشق نيست در دل و جان هر كرا عشق نيست در دل و جان
در ره عاشقى نهايت نيست كه به عشق اندرون شكايت نيست علت عاشقى به غايت نيست كانچه گفتم ترا كفايت نيست درد را نزد من حكايت نيست كه مرا نوبت وصايت نيست كه كسى را چنان ولايت نيست عشق را نزد فعل رايت نيستدر دل و جان او هدايت نيست در دل و جان او هدايت نيست