دوست چنان بايد كان منست عاشق و معشوق چو ما در جهان جان جهان خواند مرا آن صنم كيست درين عالم كو را دگر حال ببين پيش بپرس از همه دوش مرا گفت كه آن توام
دوش مرا گفت كه آن توام
عشق نهانى چه نهان منست نيست دگر آنچه گمان منست تا بزيم جان جهان منست يار وفادار چنان منست تا تو نگويى به زبان منست آن منست ار چه نه آن منست
آن منست ار چه نه آن منست