منم كه دل نكنم ساعتى ز مهر تو سرد اگر زمانه ندارد ترا مساعد من جز آنكه قبله كنم صورت خيال ترا همه دريغ و همه درد من ز تست و ز تو من آن كسم كه مرا عالمى پر از خصمند گر از تو عاجزم اين حال را چگونه كنم روان و جانى و مهجور من ز جان و روان اگر جهان همه بر فرق من فرود آيد دريغم آنكه به فصل بهار و لاله و گل
دريغم آنكه به فصل بهار و لاله و گل
ز ياد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد زمانه را و تو را كى توان مساعد كرد همى گذارم با آب چشم و با رخ زرد به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد همى برآيم با عالمى به جنگ و نبرد به پيش خصمان مردم به پيش عشق نه مرد به يك دل اندر زين بيشتر نباشد درد به نيم ذره نيايد به روى من برگرد به ياد روى تو درد و دريغ بايد خورد
به ياد روى تو درد و دريغ بايد خورد