عاشقى تا در دل ما راه كرد بود هر بارى دلم عاشق به طوع عيش چون نوش مرا چون زهر كرد باز در شهر مسلمانان مغى از تن باريك من زنار ساخت با همه محنت كه ديدم من به عشق نيك خواهم عشق را گر چه مرا
نيك خواهم عشق را گر چه مرا
اغلب انفاس ما را آه كرد برد و زير پاى عشق اكراه كرد صبر چون كوه مرا چون كاه كرد كرد ما را بسته و ناگاه كرد وز دل سنگينم آتشگاه كرد كو مرا بى قدر و آب و جاه كرد او به كام دشمن و بدخواه كرد
او به كام دشمن و بدخواه كرد