راه فقرست اى برادر فاقه در وى رفتنست نفس اماره و لوامه ست و ديگر ملهمه خاك و باد و آب و آتش در وجود خود بدان چار نفس و چار طبع و پنج حس و شش جهت نفس را مركب مساز و با مراد او مرو از در دروازه ى لا تا به دارالملك شاه خواجه دارد چار خواهر مختلف اندر وجود در شريعت كى روا باشد دو خواهر يك نكاح سوزنى را پاى بند راه عيسى ساختند هيچ دانى از چه باشد قيمت آزاده مرد بر سر كوى قناعت حجره اى بايد گرفت گر ز گلشنها براند ما به گلخنها رويماى سنايى فاقه و فقر و فقيرى پيشه كن اى سنايى فاقه و فقر و فقيرى پيشه كن
وندرين ره نفس كش كافر ز بهر كشتنست مطمنه با سه دشمن در يكى پيراهنست رو درين معنى نظر كن صدهزاران روزنست هفت سلطان باده و دو جمله با هم دشمنست همچو خر در گل بماند گر چه اصلش تو سنست هفهزار و هفصد و هفتاد راه و رهزنست نام خود را مرد كرده پيش ايشان چون زنست در طريقت هر دو را از خود مبرا كردنست حب دنيا پاى بندست ار همه يك سوزنست بر سر خوان خسيسان دست كوته كردنست نيم نانى مي رسد تا نيم جانى در تنست يار با ما دوست باشد گلخن ما گلشنستفاقه و فقر و فقيرى عاشقان را مسكنست فاقه و فقر و فقيرى عاشقان را مسكنست