با تابش زلف و رخت اى ماه دلفروز از جنبش موى تو برآيد دو گل از مشك بر گرد يكى گرد دل ما و در آن دل هر چند همه دفتر عشاق بخوانديم در مملكت عاشقى از پسته و بادام تا ديده ى ما جز به تو آرام نگيرد با هجر تو هر شب ز پى وصل تو گويم
با هجر تو هر شب ز پى وصل تو گويم
از شام تو قدر آيد وز صبح تو نوروز وز تابش روى تو برآيد دو شب از روز گر جز غم خود يابى آتش زن و بفروز با اين همه در عشق تو هستيم نو آموز بوس تو جهانگير شد و غمزه جهانسوز از بوسه ش مهرى كن و ز غمزه ش بردوز يارب تو شب عاشق و معشوق مكن روز
يارب تو شب عاشق و معشوق مكن روز