-
دلبر من عين كمالست و بس
بر سر كوى غم او مرد را
در ره او جستن مقصود از او
از همه خوبى كه بجويى ز دوست
چند همى پرسى دين تو چيست
نزد تو اقبال دوامست و عز
حالى يابم چو كنم ياد ازو پرده منم پيش چو برخاستم
پرده منم پيش چو برخاستم
-
چهره ى او اصل جمالست و بس
هر چه نشانست و بالست و بس
هم به سر او كه محالست و بس
بوسه اى از دوست حلالست و بس
دين من امروز سوالست و بس
نزد من اقبال زوالست و بس
دين من آن ساعت حالست و بس از پس آن پرده وصالست و بس
از پس آن پرده وصالست و بس