-
فراق آمد كنون از وصل برخوردار چون باشم
به چشم ار نيستم گنج عقيق و لولو و گوهر
كسى كوبست خواب من در آب افگند پندارى
بت من هست دلدارى و زود آزار و من دايم
دهانش نيم دينارست و دينارست روى من ز بي خوابى همى خوانم به عمدا اين غزل هردم
ز بي خوابى همى خوانم به عمدا اين غزل هردم
-
جدا گرديد يار از من جدا از يار چون باشم
عقيق افشان و گوهربيز و لولوبار چون باشم
چو خوابم شد تبه در آب جز بيدار چون باشم
دل آزرده ز عشق يار زود آزار چون باشم
چو از دينار بي بهرم به رخ دينار چون باشم همه شب مردمان در خواب و من بيدار چون باشم
همه شب مردمان در خواب و من بيدار چون باشم