غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 18
نمايش فراداده
- سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
تنم از واسطه دورى دلبر بگداخت
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
آشنايى نه غريب است که دلسوز من است
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
ترک افسانه بگو حافظ و مى نوش دمى
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
- آتشى بود در اين خانه که کاشانه بسوخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت
همچو لاله جگرم بى مى و خمخانه بسوخت
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت