غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 22
نمايش فراداده
- دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
که شنيدى که در اين بزم دمى خوش بنشست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافى زد
در چمن باد بهارى ز کنار گل و سرو
مست بگذشتى و از خلوتيان ملکوت
پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببرى
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
- گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
پيش عشاق تو شب ها به غرامت برخاست
به هوادارى آن عارض و قامت برخاست
به تماشاى تو آشوب قيامت برخاست
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست