غزلیات

شمس الدین محمد حافظ شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 496/ 233
نمايش فراداده

  • بر سر آنم که گر ز دست برآيد خلوت دل نيست جاى صحبت اضداد صحبت حکام ظلمت شب يلداست بر در ارباب بي مروت دنيا ترک گدايى مکن که گنج بيابى صالح و طالح متاع خويش نمودند بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست هر که به ميخانه رفت بي خبر آيد
  • دست به کارى زنم که غصه سر آيد ديو چو بيرون رود فرشته درآيد نور ز خورشيد جوى بو که برآيد چند نشينى که خواجه کى به درآيد از نظر ره روى که در گذر آيد تا که قبول افتد و که در نظر آيد باغ شود سبز و شاخ گل به بر آيد هر که به ميخانه رفت بي خبر آيد هر که به ميخانه رفت بي خبر آيد