دست از طلب ندارم تا کام من برآيد بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر بنماى رخ که خلقى واله شوند و حيران جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم گويند ذکر خيرش در خيل عشقبازان هر جا که نام حافظ در انجمن برآيد يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد کز آتش درونم دود از کفن برآيد بگشاى لب که فرياد از مرد و زن برآيد نگرفته هيچ کامى جان از بدن برآيد خود کام تنگدستان کى زان دهن برآيد هر جا که نام حافظ در انجمن برآيد هر جا که نام حافظ در انجمن برآيد