کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان روى تو مگر آينه لطف الهيست نرگس طلبد شيوه چشم تو زهى چشم از بهر خدا زلف مپيراى که ما را بازآى که بى روى تو اى شمع دل افروز تيمار غريبان اثر ذکر جميل است دى مي شد و گفتم صنما عهد به جاى آر گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت در صومعه زاهد و در خلوت صوفى اى چنگ فروبرده به خون دل حافظ فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست در رهگذر کيست که دامى ز بلا نيست همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست حقا که چنين است و در اين روى و ريا نيست مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست گفتا غلطى خواجه در اين عهد وفا نيست در هيچ سرى نيست که سرى ز خدا نيست با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست جز گوشه ابروى تو محراب دعا نيست فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست