ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به بوى او دل بيمار عاشقان چو صبا به صدر مصطبه ام مي نشاند اکنون دوست خيال آب خضر بست و جام اسکندر طربسراى محبت کنون شود معمور لب از ترشح مى پاک کن براى خدا کرشمه تو شرابى به عاشقان پيمود چو زر عزيز وجود است نظم من آرى ز راه ميکده ياران عنان بگردانيد چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد دل رميده ما را رفيق و مونس شد به غمزه مسله آموز صد مدرس شد فداى عارض نسرين و چشم نرگس شد گداى شهر نگه کن که مير مجلس شد به جرعه نوشى سلطان ابوالفوارس شد که طاق ابروى يار منش مهندس شد که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد که علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد قبول دولتيان کيمياى اين مس شد چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد