سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود نيکى پير مغان بين که چو ما بدمستان دفتر دانش ما جمله بشوييد به مى از بتان آن طلب ار حسن شناسى اى دل دل چو پرگار به هر سو دورانى مي کرد مطرب از درد محبت عملى مي پرداخت مي شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوى پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود رونق ميکده از درس و دعاى ما بود هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود کاين کسى گفت که در علم نظر بينا بود و اندر آن دايره سرگشته پابرجا بود که حکيمان جهان را مژه خون پالا بود بر سرم سايه آن سرو سهى بالا بود رخصت خبث نداد ار نه حکايت ها بود کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود