يک دو جامم دى سحرگه اتفاق افتاده بود از سر مستى دگر با شاهد عهد شباب در مقامات طريقت هر کجا کرديم سير ساقيا جام دمادم ده که در سير طريق اى معبر مژده اى فرما که دوشم آفتاب نقش مي بستم که گيرم گوشه اى زان چشم مست گر نکردى نصرت دين شاه يحيى از کرم حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان مي نوشت طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود و از لب ساقى شرابم در مذاق افتاده بود رجعتى مي خواستم ليکن طلاق افتاده بود عافيت را با نظربازى فراق افتاده بود هر که عاشق وش نيامد در نفاق افتاده بود در شکرخواب صبوحى هم وثاق افتاده بود طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود کار ملک و دين ز نظم و اتساق افتاده بود طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود