به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند به حق صحبت ديرين که هيچ محرم راز هزار نقش برآيد ز کلک صنع و يکى هزار نقد به بازار کائنات آرند دريغ قافله عمر کان چنان رفتند دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش چنان بزى که اگر خاک ره شوى کس را بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او به سمع پادشه کامگار ما نرسد تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد کسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد به يار يک جهت حق گزار ما نرسد به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد يکى به سکه صاحب عيار ما نرسد که گردشان به هواى ديار ما نرسد که بد به خاطر اميدوار ما نرسد غبار خاطرى از ره گذار ما نرسد به سمع پادشه کامگار ما نرسد به سمع پادشه کامگار ما نرسد