در سراى مغان رفته بود و آب زده سبوکشان همه در بندگيش بسته کمر شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت ز شور و عربده شاهدان شيرين کار سلام کردم و با من به روى خندان گفت که اين کند که تو کردى به ضعف همت و راى وصال دولت بيدار ترسمت ندهند بيا به ميکده حافظ که بر تو عرضه کنم فلک جنيبه کش شاه نصره الدين است خرد که ملهم غيب است بهر کسب شرف ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده نشسته پير و صلايى به شيخ و شاب زده ولى ز ترک کله چتر بر سحاب زده عذار مغبچگان راه آفتاب زده شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده ز جرعه بر رخ حور و پرى گلاب زده شکر شکسته سمن ريخته رباب زده که اى خمارکش مفلس شراب زده ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده که خفته اى تو در آغوش بخت خواب زده هزار صف ز دعاهاى مستجاب زده بيا ببين ملکش دست در رکاب زده ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده