مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستى هلالى شد تنم زين غم که با طغراى ابرويش رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست دگر حور و پرى را کس نگويد با چنين حسنى تو کافردل نمي بندى نقاب زلف و مي ترسم اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هوادارى به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو نگارين گلشنش روى است و مشکين سايبان ابرو که باشد مه که بنمايد ز طاق آسمان ابرو هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو که بر طرف سمن زارش همي گردد چمان ابرو که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو