سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش شد آن که اهل نظر بر کناره مي رفتند به صوت چنگ بگوييم آن حکايت ها شراب خانگى ترس محتسب خورده ز کوى ميکده دوشش به دوش مي بردند دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات محل نور تجليست راى انور شاه بجز ثناى جلالش مساز ورد ضمير رموز مصلحت ملک خسروان دانند گداى گوشه نشينى تو حافظا مخروش که دور شاه شجاع است مى دلير بنوش هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش که از نهفتن آن ديگ سينه مي زد جوش به روى يار بنوشيم و بانگ نوشانوش امام شهر که سجاده مي کشيد به دوش مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش چو قرب او طلبى در صفاى نيت کوش که هست گوش دلش محرم پيام سروش گداى گوشه نشينى تو حافظا مخروش گداى گوشه نشينى تو حافظا مخروش