اى نور چشم من سخنى هست گوش کن در راه عشق وسوسه اهرمن بسيست برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند تسبيح و خرقه لذت مستى نبخشدت پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق با دوستان مضايقه در عمر و مال نيست ساقى که جامت از مى صافى تهى مباد سرمست در قباى زرافشان چو بگذرى يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن پيش آى و گوش دل به پيام سروش کن اى چنگ ناله برکش و اى دف خروش کن همت در اين عمل طلب از مى فروش کن هان اى پسر که پير شوى پند گوش کن خواهى که زلف يار کشى ترک هوش کن صد جان فداى يار نصيحت نيوش کن چشم عنايتى به من دردنوش کن يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن