دلا رفيق سفر بخت نيکخواهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درويش وگر کمين بگشايد غمى ز گوشه دل به صدر مصطبه بنشين و ساغر مي نوش زيادتى مطلب کار بر خود آسان کن فلک به مردم نادان دهد زمام مراد هواى مسکن ملوف و عهد يار قديم به منت دگران خو مکن که در دو جهان به هيچ ورد دگر نيست حاجت اى حافظ دعاى نيم شب و درس صبحگاهت بس نسيم روضه شيراز پيک راهت بس که سير معنوى و کنج خانقاهت بس حريم درگه پير مغان پناهت بس که اين قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس صراحى مى لعل و بتى چو ماهت بس تو اهل فضلى و دانش همين گناهت بس ز ره روان سفرکرده عذرخواهت بس رضاى ايزد و انعام پادشاهت بس دعاى نيم شب و درس صبحگاهت بس دعاى نيم شب و درس صبحگاهت بس