دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد يا بخت من طريق مروت فروگذاشت گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم شوخى مکن که مرغ دل بي قرار من هر کس که ديد روى تو بوسيد چشم من من ايستاده تا کنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد سوداى دام عاشقى از سر به درنکرد کارى که کرد ديده من بى نظر نکرد او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد