بشرى اذ السلامه حلت بذى سلم آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد از بازگشت شاه در اين طرفه منزل است پيمان شکن هرآينه گردد شکسته حال مي جست از سحاب امل رحمتى ولى در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت ساقى چو يار مه رخ و از اهل راز بود حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم لله حمد معترف غايه النعم تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم آهنگ خصم او به سراپرده عدم ان العهود عند مليک النهى ذمم جز ديده اش معاينه بيرون نداد نم ان قد ندمت و ما ينفع الندم حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم