شربتى از لب لعلش نچشيديم و برفت گويى از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود بس که ما فاتحه و حرز يمانى خوانديم عشوه دادند که بر ما گذرى خواهى کرد شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن همچو حافظ همه شب ناله و زارى کرديم کاى دريغا به وداعش نرسيديم و برفت روى مه پيکر او سير نديديم و برفت بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت وز پى اش سوره اخلاص دميديم و برفت ديدى آخر که چنين عشوه خريديم و برفت در گلستان وصالش نچميديم و برفت کاى دريغا به وداعش نرسيديم و برفت کاى دريغا به وداعش نرسيديم و برفت