المنه لله که در ميکده باز است خم ها همه در جوش و خروشند ز مستى از وى همه مستى و غرور است و تکبر رازى که بر غير نگفتيم و نگوييم شرح شکن زلف خم اندر خم جانان بار دل مجنون و خم طره ليلى بردوخته ام ديده چو باز از همه عالم در کعبه کوى تو هر آن کس که بيايد اى مجلسيان سوز دل حافظ مسکين از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است زان رو که مرا بر در او روى نياز است وان مى که در آن جاست حقيقت نه مجاز است وز ما همه بيچارگى و عجز و نياز است با دوست بگوييم که او محرم راز است کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است رخساره محمود و کف پاى اياز است تا ديده من بر رخ زيباى تو باز است از قبله ابروى تو در عين نماز است از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است