خوشا شيراز و وضع بي مثالش ز رکن آباد ما صد لوحش الله ميان جعفرآباد و مصلا به شيراز آى و فيض روح قدسى که نام قند مصرى برد آن جا صبا زان لولى شنگول سرمست گر آن شيرين پسر خونم بريزد مکن از خواب بيدارم خدا را چرا حافظ چو مي ترسيدى از هجر نکردى شکر ايام وصالش خداوندا نگه دار از زوالش که عمر خضر مي بخشد زلالش عبيرآميز مي آيد شمالش بجوى از مردم صاحب کمالش که شيرينان ندادند انفعالش چه دارى آگهى چون است حالش دلا چون شير مادر کن حلالش که دارم خلوتى خوش با خيالش نکردى شکر ايام وصالش نکردى شکر ايام وصالش