به تيغم گر کشد دستش نگيرم کمان ابرويت را گو بزن تير غم گيتى گر از پايم درآرد برآى اى آفتاب صبح اميد به فريادم رس اى پير خرابات به گيسوى تو خوردم دوش سوگند بسوز اين خرقه تقوا تو حافظ که گر آتش شوم در وى نگيرم وگر تيرم زند منت پذيرم که پيش دست و بازويت بميرم بجز ساغر که باشد دستگيرم که در دست شب هجران اسيرم به يک جرعه جوانم کن که پيرم که من از پاى تو سر بر نگيرم که گر آتش شوم در وى نگيرم که گر آتش شوم در وى نگيرم