خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم زاد راه حرم وصل نداريم مگر اشک آلوده ما گر چه روان است ولى لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد عشوه اى از لب شيرين تو دل خواست به جان تا بود نسخه عطرى دل سودازده را چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد بر در مدرسه تا چند نشينى حافظ خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم به ره دوست نشينيم و مرادى طلبيم به گدايى ز در ميکده زادى طلبيم به رسالت سوى او پاک نهادى طلبيم اگر از جور غم عشق تو دادى طلبيم مگر از مردمک ديده مدادى طلبيم به شکرخنده لبت گفت مزادى طلبيم از خط غاليه ساى تو سوادى طلبيم ما به اميد غمت خاطر شادى طلبيم خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم