خيز تا خرقه صوفى به خرابات بريم سوى رندان قلندر به ره آورد سفر تا همه خلوتيان جام صبوحى گيرند با تو آن عهد که در وادى ايمن بستيم کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنيم خاک کوى تو به صحراى قيامت فردا ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش قدر وقت ار نشناسد دل و کارى نکند فتنه مي بارد از اين سقف مقرنس برخيز در بيابان فنا گم شدن آخر تا کى حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز حاجت آن به که بر قاضى حاجات بريم شطح و طامات به بازار خرافات بريم دلق بسطامى و سجاده طامات بريم چنگ صبحى به در پير مناجات بريم همچو موسى ارنى گوى به ميقات بريم علم عشق تو بر بام سماوات بريم همه بر فرق سر از بهر مباهات بريم از گلستانش به زندان مکافات بريم گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم بس خجالت که از اين حاصل اوقات بريم تا به ميخانه پناه از همه آفات بريم ره بپرسيم مگر پى به مهمات بريم حاجت آن به که بر قاضى حاجات بريم حاجت آن به که بر قاضى حاجات بريم