روشنى طلعت تو ماه ندارد گوشه ابروى توست منزل جانم تا چه کند با رخ تو دود دل من شوخى نرگس نگر که پيش تو بشکفت ديدم و آن چشم دل سيه که تو دارى رطل گرانم ده اى مريد خرابات خون خور و خامش نشين که آن دل نازک گو برو و آستين به خون جگر شوى نى من تنها کشم تطاول زلفت حافظ اگر سجده تو کرد مکن عيب کافر عشق اى صنم گناه ندارد پيش تو گل رونق گياه ندارد خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد آينه دانى که تاب آه ندارد چشم دريده ادب نگاه ندارد جانب هيچ آشنا نگاه ندارد شادى شيخى که خانقاه ندارد طاقت فرياد دادخواه ندارد هر که در اين آستانه راه ندارد کيست که او داغ آن سياه ندارد کافر عشق اى صنم گناه ندارد کافر عشق اى صنم گناه ندارد