صلاح از ما چه مي جويى که مستان را صلا گفتيم در ميخانه ام بگشا که هيچ از خانقه نگشود من از چشم تو اى ساقى خراب افتاده ام ليکن اگر بر من نبخشايى پشيمانى خورى آخر قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد جگر چون نافه ام خون گشت کم زينم نمي بايد تو آتش گشتى اى حافظ ولى با يار درنگرفت ز بدعهدى گل گويى حکايت با صبا گفتيم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم گرت باور بود ور نه سخن اين بود و ما گفتيم بلايى کز حبيب آيد هزارش مرحبا گفتيم به خاطر دار اين معنى که در خدمت کجا گفتيم که اين نسبت چرا کرديم و اين بهتان چرا گفتيم جزاى آن که با زلفت سخن از چين خطا گفتيم ز بدعهدى گل گويى حکايت با صبا گفتيم ز بدعهدى گل گويى حکايت با صبا گفتيم