روى بنما و مرا گو که ز جان دل برگير در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ ترک درويش مگير ار نبود سيم و زرش چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک در سماع آى و ز سر خرقه برانداز و برقص صوف برکش ز سر و باده صافى درکش دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش ميل رفتن مکن اى دوست دمى با ما باش رفته گير از برم وز آتش و آب دل و چشم حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير پيش شمع آتش پروا نه به جان گو درگير بر سر کشته خويش آى و ز خاکش برگير در غمت سيم شمار اشک و رخش را زر گير آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گير ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گير سيم درباز و به زر سيمبرى در بر گير بخت گو پشت مکن روى زمين لشکر گير بر لب جوى طرب جوى و به کف ساغر گير گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گير که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير