ز كوى يار مي آيد نسيم باد نوروزي
ز کوى يار مي آيد نسيم باد نوروزى چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت کن ز جام گل دگر بلبل چنان مست مى لعل است به صحرا رو که از دامن غبار غم بيفشانى چو امکان خلود اى دل در اين فيروزه ايوان نيست طريق کام بخشى چيست ترک کام خود کردن سخن در پرده مي گويم چو گل از غنچه بيرون آى ندانم نوحه قمرى به طرف جويباران چيست مي اى دارم چو جان صافى و صوفى مي کند عيبش جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين اى شمع به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم مى اندر مجلس آصف به نوروز جلالى نوش نه حافظ مي کند تنها دعاى خواجه تورانشاه جنابش پارسايان راست محراب دل و ديده جبينش صبح خيزان راست روز فتح و فيروزى از اين باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى که زد بر چرخ فيروزه صفير تخت فيروزى به گلزار آى کز بلبل غزل گفتن بياموزى مجال عيش فرصت دان به فيروزى و بهروزى کلاه سرورى آن است کز اين ترک بردوزى که بيش از پنج روزى نيست حکم مير نوروزى مگر او نيز همچون من غمى دارد شبانروزى خدايا هيچ عاقل را مبادا بخت بد روزى که حکم آسمان اين است اگر سازى و گر سوزى بيا ساقى که جاهل را هنيتر مي رسد روزى که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزى ز مدح آصفى خواهد جهان عيدى و نوروزى جبينش صبح خيزان راست روز فتح و فيروزى جبينش صبح خيزان راست روز فتح و فيروزى