اگر چه عرض هنر پيش يار بي ادبيست پرى نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن در اين چمن گل بى خار کس نچيد آرى سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد به نيم جو نخرم طاق خانقاه و رباط جمال دختر رز نور چشم ماست مگر هزار عقل و ادب داشتم من اى خواجه بيار مى که چو حافظ هزارم استظهار به گريه سحرى و نياز نيم شبيست زبان خموش وليکن دهان پر از عربيست بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبيست چراغ مصطفوى با شرار بولهبيست که کام بخشى او را بهانه بى سببيست مرا که مصطبه ايوان و پاى خم طنبيست که در نقاب زجاجى و پرده عنبيست کنون که مست خرابم صلاح بي ادبيست به گريه سحرى و نياز نيم شبيست به گريه سحرى و نياز نيم شبيست