آن شب قدرى که گويند اهل خلوت امشب است تا به گيسوى تو دست ناسزايان کم رسد کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف شهسوار من که مه آيينه دار روى اوست عکس خوى بر عارضش بين کفتاب گرم رو من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مى اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زين آن که ناوک بر دل من زير چشمى مي زند آب حيوانش ز منقار بلاغت مي چکد زاغ کلک من به نام ايزد چه عالى مشرب است يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است هر دلى از حلقه اى در ذکر يارب يارب است صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است در هواى آن عرق تا هست هر روزش تب است زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است قوت جان حافظش در خنده زير لب است زاغ کلک من به نام ايزد چه عالى مشرب است زاغ کلک من به نام ايزد چه عالى مشرب است