مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق مى بده تا دهمت آگهى از سر قضا کمر کوه کم است از کمر مور اين جا بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد جان فداى دهنش باد که در باغ نظر حافظ از دولت عشق تو سليمانى شد يعنى از وصل تواش نيست بجز باد به دست که به پيمانه کشى شهره شدم روز الست چارتکبير زدم يک سره بر هر چه که هست که به روى که شدم عاشق و از بوى که مست نااميد از در رحمت مشو اى باده پرست زير اين طارم فيروزه کسى خوش ننشست چمن آراى جهان خوشتر از اين غنچه نبست يعنى از وصل تواش نيست بجز باد به دست يعنى از وصل تواش نيست بجز باد به دست