آن ترک پرى چهره که دوش از بر ما رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم از پاى فتاديم چو آمد غم هجران دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست دى گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد اى دوست به پرسيدن حافظ قدمى نه زان پيش که گويند که از دار فنا رفت آيا چه خطا ديد که از راه خطا رفت کس واقف ما نيست که از ديده چه ها رفت آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت سيلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت در درد بمرديم چو از دست دوا رفت عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت در سعى چه کوشيم چو از مروه صفا رفت هيهات که رنج تو ز قانون شفا رفت زان پيش که گويند که از دار فنا رفت زان پيش که گويند که از دار فنا رفت