مي دمد صبح و کله بست سحاب مي چکد ژاله بر رخ لاله مي وزد از چمن نسيم بهشت تخت زمرد زده است گل به چمن در ميخانه بسته اند دگر لب و دندانت را حقوق نمک اين چنين موسمى عجب باشد بر رخ ساقى پرى پيکر همچو حافظ بنوش باده ناب الصبوح الصبوح يا اصحاب المدام المدام يا احباب هان بنوشيد دم به دم مى ناب راح چون لعل آتشين درياب افتتح يا مفتح الابواب هست بر جان و سينه هاى کباب که ببندند ميکده به شتاب همچو حافظ بنوش باده ناب همچو حافظ بنوش باده ناب